آمده بودند؛ مادر شهید بهروز صبوری را می گویم. مادر شهیدی مفقود الجسد که با هر تشییع جنازه شهدای گمنام همچون کبوتری بی قرار گرد تابوت های شهدای خوش نام پرواز می کند تا شاید خبری از سفر کرده فرزند غیورشان بیابند. مادر همان شهیدی که پس از شهادت فرزند برومندش مراسم ازدواجش را گرفته بود. مادر شهیدی که به زنده بودن فرزند شهیدش ایمان دارد و ناامید نمی شود از دیدار فرزندش.
آمده بودند و امروز پیکر یکی از دو شهید گمنام را که از تابوت در آمد در آغوش گرفت و مادرانه در آغوشش گرفت و تو چه می دانی که انتظار مادر شهید چیست؟ و چه آتشی بود که در جانهای همه عاشقان شهدا افتاده بود لحظه عاشقی این مادر شهید؛ نبود کسی مگر اینکه به پهنای صورت اشک می ریخت بر دلتنگی این مادر و شاید بر غفلت خودش.

دلشان شاد بود و تشکر کردند از حضور باشکوه مردم در تشییع و تکریم شهدای گمنام که "ما مادرای شهدای گمنام خیلی خوشحال میشیم وقتی شما مردم اینقدر باشکوه تشییع می کنید شهدای گمنام رو، روحا و جسما خوشحال میشیم".

اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا.
آری برای قدم به قدم رشد و شکوفایی اسلام و انقلاب چه مادرها که داغدار نشدند و چه لاله های بهشتی که پرپر نشدند و چه دردانه ها که یتیم نشدند و امروز ما قرار است ادامه دهنده راهشان باشیم و چقدر شرمنده ایم شهدا. شرمنده ایم که بندهای دنیایی گرفتارمان کرده است و زندگی جهادی برایمان افسانه و اسطوره پیشینیان شده است. که ما را چه به این حرف ها؟ بگذار زندگیمان را بکنیم، فقط آرزوی شهادت را گاه گاهی که یادواره ها و روایتگری ها حالی به روحمان میدهند از خدا می خواهیم؛ غافل از اینکه "هزار ان سال از آغاز حيات بشر بر اين كره ي خاكي مي گذرد و همه ي آنان تا به امروز مرده اند٬ و ما نيز خواهيم مرد و بر مرگ ما نيز قرن ها خواهد گذشت؛ خوشا آنان كه مردانه مرده اند. و تو اي عزيز ! بدان، تنها كساني مردانه مي ميرند٬ كه مردانه زيسته باشند. 1"
(خدایا مردانه زیستن را روزی مان فرما.)
شهید سید مرتضی آوینی